تمام حرف های نگفته ام

ساخت وبلاگ

امکانات وب

اصفهان ۲ روزه بی‌وقفه بارون میاد

امشب موقع برگشت از آموزشگاه دیدم ارتش اومده بود سر سه راه حکیم نظامی رو بسته بود...

اصفهان رفت زیر آب!

من تا به حال اینجور بارندگی رو ندیده بودم!

تمام کوچه و خیابونا پر از آب شده!

تمام حرف های نگفته ام...
ما را در سایت تمام حرف های نگفته ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ikhodaya-bebine بازدید : 81 تاريخ : يکشنبه 30 بهمن 1401 ساعت: 13:07

بودن کنارش حس خوبی بهم میدهچایی خوردیمبعدشم رفتیم قهوه خوردیم...امروز هم قراره دوباره بریمهنوز قطعی نشده البتهدیشب از ذوق خوابم نمیبردحدود ساعت ۱ بود که گوشی گذاشتم کنار و خوابیدم. ساعت ۵ هم از خواب بیدار شدم...دیشب وقتی پیامشو دیدم رو گوشیم، با اینکه خییییلی خسته بودم، اما یه دفعه انرژی گرفتم...وقت گذروندن باهاش بهم آرامش میده، حس بی‌نظیری میده... من که توی جمع دوستام خیلی آدم شلوغ و‌شوخی هستم، وقتی اون هست، ساااااکت میشم... تمام حرف های نگفته ام...
ما را در سایت تمام حرف های نگفته ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ikhodaya-bebine بازدید : 73 تاريخ : يکشنبه 30 بهمن 1401 ساعت: 13:07

ساعت ۱۲ بود تقریبا که حرکت کردیم

و ساعت ۳ هم خونه بودم

خوب بود

دوست داشتم

تجربه جدید و‌ خاصی بود...

دوست دارم باز هم تکرارش کنم

احساس قدرت میکنم

تمام حرف های نگفته ام...
ما را در سایت تمام حرف های نگفته ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ikhodaya-bebine بازدید : 80 تاريخ : يکشنبه 30 بهمن 1401 ساعت: 13:07

چون ۵شنبه و جمعه نرفته بودم باهاشون، دیشب بعد از اینکه برگشتن بهم پیام داد فردا صبح میخوایم بریم کوه. ساعت ۹ ۹:۳۰ میای؟یکم مکث کردم، فکر کردم... برم؟ نرم؟میدونستم اگه نرم از صبح تا شب تو خونه باید بشینم. گفتم آره میامرأس ساعت ۹:۳۰ توی پارکینگ تله‌کابین بودم... نشسته بودم توی ماشین تا اونا هم برسن... دو سه دقیقه نگذشت که دیدم ایستاده کنار ماشین میزنه به شیشه. دیگه کاپشنمو برداشتم کیفمو بستم به کمرم و راه افتادیم... ساعت ۱ هم خونه بودیم. خوب بود، خیلی خوب بود... کلی گپ زدیم خندیدیم. ۴ نفر بودیم... کلی صحبت کردیم...رفتیم بالا نشستیم چایی و قهوه خوردیم+ دیشب پسر عموم بهم پیام داد. میگفت میخوام ازت اجازه بگیرم، به بابام بگم به مامانت زنگ بزنه بیام خواستگاری. قبلا هم بهم گفته بود سه چهار بار... ولی هربار یه جوری ردش میکردم... اگر پسر عموم نبود قطعا قبولش میکردم... پسر خوبیه، از این شخصیتاس که میپسندم. آدم جدی و سرسنگین، اما در عین حال بسیار مهربون. تلاشگر... از لحاظ مالی هم در حد خودمون هستن. اما این که پسر عموم هست، اصلا برام قابل هضم نیست... دقیقا مثل خواهر برادر بودیم، خصوصا قبلا که سن و سال کمتری داشتیم و کمتر وارد مشغله و مشکلاتمون شده بودیم همیشه با بچه‌های عموم بودیم... بهش گفتم من وضعیت پایداری ندارم... اصلا معلوم نیست زندگیم به کدوم سمت و جهت میره... می‌مونم یا میرم... به خاطر همین نمیتونم وضعیتم رو از این پیچیده‌تر کنم... تمام حرف های نگفته ام...
ما را در سایت تمام حرف های نگفته ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ikhodaya-bebine بازدید : 72 تاريخ : چهارشنبه 26 بهمن 1401 ساعت: 16:10

خدا رو شکر چه زمستون پر برکتی و پر بارشی... تمام حرف های نگفته ام...
ما را در سایت تمام حرف های نگفته ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ikhodaya-bebine بازدید : 77 تاريخ : چهارشنبه 26 بهمن 1401 ساعت: 16:10

یه احساسی داشتم سر کلاس که بودم، حس شروع سرماخوردگی. تایم استراحت رفتم از داروخونه نزدیک آموزشگاه کلداستاپ و آنتی هیستامین خریدم.دیشب ساعت یه ربع به ده رسیدم خونه. اون حس سرما خوردگی بیشتر شده بود. تورم گلو هم بهش اضافه شد، همینطور آبریزش جزیی.غذا که خوردم دوتا کلد استاپ و یه آنتی هیستامین خوردم.رفتم تو اتاق، سردم بود، جوراب پوشیدم، بافت پوشیدم رفتم زیر پتو. گوشی گرفتم به دست شروع کردم به خوندن کتاب... یه دفعه با افتادن گوشی از دستم از خواب پریدم، ساعت ۱۱بود. گوشی رو گذاشتم روی میز کنار تخت، جورابو درآوردم، پرت کردم پایین تخت. و بدون وقفه تا ۱۱ خواب بودم۱۲ ساعت خواب بودم!... تمام حرف های نگفته ام...
ما را در سایت تمام حرف های نگفته ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ikhodaya-bebine بازدید : 78 تاريخ : چهارشنبه 26 بهمن 1401 ساعت: 16:10

با تمام این کش و قوس‌ها...درگیری فکری و روانی... اعصاب‌ خردیا... تبدیل یورو به ریال و برعکس...بالاخره دیروز رفتم مصاحبه... ویزامتریک.مدارکم رو تحویل داد، انگشت‌نگاری هم شدم...و برگشتم اصفهان... روز سخت و بد و پراسترسی رو پشت گذاشتم، ولی به هر حال تموم شداز حالا فقط باید منتظر پستچی باشم...دیگه من کار خودمو انجام دادم...و واقعا توی این مرحله، که نشستم روی کاناپه و انگشتام دارن صفحه گوشی رو لمس میکنن دیگه برام اهمیت نداره ویزا بشم یا نه... تمام حرف های نگفته ام...
ما را در سایت تمام حرف های نگفته ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ikhodaya-bebine بازدید : 76 تاريخ : سه شنبه 11 بهمن 1401 ساعت: 11:26

امروز با مامانم بحثم شدیه سری از حرفایی که باید بهش میگفتم...همیشه از وقتی بچه بودم از من بدش میومد... ۳۲ ساله دارم با این احساس توی این خونه زندگی میکنم...هیچ وقت حس دوست داشته شدن رو توی خونه نفهمیدم... هیچ وقت نفهمیدم اینکه مادر بچه‌ش رو دوست داشته باشه چجوریه... هرموقع مشکلی برام پیش اومده با خونسردی و بی‌محلی از کنارم گذشته... هرموقع مریض شدم و نیاز داشتم کسی کنارم باشه با هزارتا غرغر اومده پیشم...ولی میبینم که با خواهر برادرای دیگه خصوصا بزرگه چه رفتاری داره... خواهر بزرگه رو خیلی خیلی دوست داره... خیلی...هیچ وقت انتظاری ازش نداشتم... هیچ انتظاری... فقط میخواستم منو ببینه، گوش بده بهم...بهش گفتم باشه منمه همیشه اونی بودم که تو خونه ازش متنفر بودی و طردش میکردی... من که مثل بچه بزرگه نیستم که مورد علاقه‌ت باشم... یهو قاطی کرد... کی گفته ؟؟ کی همیچین حرفی زده... گفتم نیاز به کفتن نیست... درک کردنیه حس کردنیه...خداشاهده خسته شدم از توی این خونه زندگی کردن... دوس دارم همش بیرون از خونه باشم. از اینکه میرم سرکلاس و کار میکنم لذت میبرم... وقتایی که با دوستام وقت میگذرونم خوشحالترین آدم روی زمینم... چون دورم ازشون... چون توی خونه نیستم... چون از اعضای خانواده‌ام که به شدت تخمی هستن دور هستمهزاربار بهشون گفتم، که من در قدم اول دارم خانواده فرار میکنم... امروز هم یادآوری کردم بهشون... تمام حرف های نگفته ام...
ما را در سایت تمام حرف های نگفته ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ikhodaya-bebine بازدید : 69 تاريخ : سه شنبه 11 بهمن 1401 ساعت: 11:26

مدتیه که فرانتس کافکا رو با تک تک سلولهای بدنم حس میکنم... انگار خود منم... منتها با استعداد بی‌نظیر و چشمگیر نوشتن...

نوشتن آرومم میکنه...

من توی جمع دوستام پر شور و شوخ و بذله‌گو و خندان.... اما خارج از دایره دوستان و‌ در خانواده سکوت و سکوت و عصبانیت... همیشه به ختم کردن زندگی فکر میکنم اما باز هم ادامه میدم

کافکا تو خود منی...

تمام حرف های نگفته ام...
ما را در سایت تمام حرف های نگفته ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ikhodaya-bebine بازدید : 62 تاريخ : سه شنبه 11 بهمن 1401 ساعت: 11:26